منتظر هستم، زيرا مي دانم تو به سوي من باز خواهي گشت. با همه قدرت خود اين انتظار تلخ را تحمل خواهم كرد. زيرا مي دانم اگر جسم تو مراجعت نكند قلب و روحت به سوي من،به سوي عشق ابدي و جاودانش، خواهد شتافت.
قلبي كه خاطره ها و خوشي ها و نگاه ها، براي ابد در آن مدفون است و با هر ضربان خود آنهارا نيزبه حركت در مي آورد.
منتظر هستم و در هر بهار و هر تابستان، در هر گوشه و كنار، انتظار مي كشم تا آن كساني كه عاقبت دل خود را از تو پس خواهنئد گرفت،كم كم از تو دور شوند و گرد و غبار از خاطراتت كنار رود.
و به ياد من و گذشته من بيفتي . به ياد عهد ها و پيمان ها و شبها. به ياد شبهاي مهتابي در ميان قايق ها كه صداي ضربان قلب هاي ما با صداي پارو هاي قايقران ير در هم مي آميخت و ما را به آينده روشن اميدوار ميساخت.
انتظار مي كشم و به آنها كه لبخند پيروزمندانه اي از اين جدايي ما بر لب مي آورند مي گويم:
من هنوز منتظرم زيرا روح و جسم او متعلق به من است.
من هنوز منتظرم، زيرا چشمان او به جز ديدگان من كسيديگر را نمي بيند.
منتظرم، چونكه حتي مرگ هم نميتواند ما را از هم جدا كند. زيرا هنوز قلب هاي ما با خاطرات گذشته همچنان با يك آهنگ موزون مي طپد.